سروده ها

(از خاك) 25 مهر ماه 1390

ما ز خاكيم و به خاك خواهيم شد
و اندر آن ظلمت خاك، نور حيات خواهيم شد
ما به لطف و كرم و مرتبت ايزد حق
فرصتي باز بيابيم و ز خاك خواهيم شد
هست فرصت كه در آن تا به كمي سعي كنيم …

—————————————————-

(سبوي بارگاهي) 30 مهر ماه 1390

ز وجود بی کرانت، بنما به من حیاتی
بچشان به من سبوئی، تو که خود همه صفائی
به دیار ظلمتم من، بنما به من چراغی
بنما به من رهائی، تو که خود همه عطائی
ز عروج مانده ام من، ز سکون خسته ام من
برهان مرا ز نفسم، تو که خود همه رهائی
به دلم ندا در آمد، که سروشی دیگر آمد
به سروش غیب ماند، اگرت ز فهم نمانی
ز خودم رهائیم ده، با خود آشنائیم ده
به کرامتت رهم ده، اگرت ز ما رضائی
ز تمامی کلامم، بجز این طمع نبوده است
ز سبوی بارگاهی، قدحی به ما چشانی
قدحی به ما چشانی

—————————————————-

(افتاد قدح از دستم) دوم آذر ماه 1390

در ميكده ات هستم، يك جام مي ات دستم

سرگشته و سرمستم، پرسان نشان هستم

گفتند كه كارت چيست؟ گفتم كه گدا هستم

گفتند بگو حاجت، گفتم كه فقير هستم

گفتند نيازت چيست؟ گفتم كه نخواهم گفت، من در پي او هستم

گفتند تو از خاكي. گفتم كه ز خاك هستم، ليك روح خدا هستم

گفتار بدين جا بود، از در ندا آمد، من منتظرش هستم

از شوق زدم فرياد، آيا كه خودم هستم؟

هشيارم  و آگه، يا مست مي اش هستم؟

فرياد زدم اي دوست، در ميكده ات هستم و ز جام مي ات مستم

گويند كه مي از توست، من شاكر آن هستم

من عاشق و سر مستم، من مست مي ات هستم

افتاد قدح از دستم، از خويشتنم جستم

گوئي كه در آن عالم هوشيارم و سر مستم

گفتا كه نيازت چيست؟

گفتم كه ((رضا)) هستم، شاكر به خدا هستم

يك دم به كنار تو، در اوج صفا هستم

اينها همه را چاره، تا در بر تو هستم

گفتم كه عزيز دل، من در پي تو هستم

من شاه دلم هستم، از دست بتان جستم، تا در بر تو هستم

گفتا كه زده ست آفتاب، هستي تو دگر هوشيار

گر باز شدي سرمست، من منتظرت هستم، در ميكده من هستم

گفتم قدحم افتاد، جام مي من افتاد

گفتا كه برو هوشيار، بين سر زده است آفتاب

—————————————————-

رضا منوچهري راد

  1. هنوز دیدگاهی داده نشده است.
  1. No trackbacks yet.

بیان دیدگاه